English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1553 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
for the present U عجاله
for the being U عجاله
for the nonce U عجاله
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
backlogs U کاری که باید انجام شود
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
undertaken U توافق برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
undertakes U توافق برای انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
have U باعث انجام کاری شدن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
leave it over U عجاله بگذارید بماند
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com